همشهری آنلاین: ممکن است فکر کنید که وقتی علم آنقدر پیشرفت کرده که تا حد زیادی به ساختار مغز آدمها آگاه شده، پس میتواند عملکردآن را تغییر دهد اما دکتر طیبه عباسیون، متخصص مغز و اعصاب (نورولوژیست) توضیح میدهد که نزدیک شدن به مغز نهتنها کار آسانی نیست بلکه این اصلیترین رکن بدن انسان آنقدر پیچیده و حساس است که به این راحتی نمی شود آن را دستکاری کرد. از حرفهای او میشود فهمید که بشر فاصلهی زیادی با رویای کنترل ذهن از طریق دستکاری مغز دارد.
آیا پژوهشگران میتوانند تشخیص دهند که کدام قسمت مغز مسئول انجام چه کاری است؟
بله. تا حد زیادی این اتفاق افتاده است. تاکید میکنم که ما «تا حد زیادی» موفق شدهایم بفهمیم که هر بخش از مغز مسئول انجام چه کاری است اما این باعث نمیشود که به مغز، به شکل یک سیستم عصبی (یعنی سلسلهاعصابهای بههم پیوسته) و یکپارچه نگاه نکنیم. مثلا هر کدام از انگشتان شما ممکن است در زمینهای بیشتر به کار بیایند اما معنیاش این نیست که در همان کارها سایر انگشتها کمک نمیکنند یا اگر آن انگشت وجود نداشت به هیچ عنوان سایر انگشتها نمیتوانستند در انجام امور، جای خالی آن انگشت را بگیرند. کل بدن انسان به همین شکل عمل میکند.
کسی که چشم هایش نمیبیند، سایر حواسش میکوشند این نقص را برطرف کنند و تا حد زیادی هم موفق میشوند. در کل، بدن انسان به صورت سامانهای یکپارچه عمل میکند تا انسان را به هدفش برساند و او بتواند بر مشکلاتش غلبه کند. تمام اعضای بدن هم درون خودشان از این سامانهی یکپارچه برخوردارند.
بخشی که مسئول شکل دادن به قضاوتهای ماست و آنها را پردازش میکند در کدام قسمت مغز قرار گرفته؟
در مغز قسمتی هست به نام «هایپوکمپ» که در بخش گیجگاهی قرار گرفته است. بخشهای دیگری هم هستند مانند «هستک بادامیشکل» که این بخش هم در شکلدهی به احساسات و هیجانات ما نقش بسیار پررنگی دارد. بخش دیگری که در این زمینه بسیار تعیینکننده است و از طرفی خاطرات و احساسات برخاسته از آنها را ذخیره میکند بخش «پیش پیشانی مغز» است. اساساً عمدهترین تفاوت انسان با حیوانات در همین بخش است.
انسان با انباشت خاطرات و استفاده از آنها به عنوان تجربه قضاوت میکند، تصمیم میگیرد و دست به عمل میزند. فرم پیشانی انسان هم به همین دلیل با تمام حیوانات متفاوت است. حیواناتی مثل دلفین و گونههایی از میمونها که بیشتر از بقیه میتوانند از تجربیاتشان استفاده کنند پیشانی برجستهای دارند اما باز هم با انسانها بسیار متفاوتاند. روایت جالبی وجود دارد دربارهی کشف عملکرد این بخش.
داستانی در کتابهای دانشگاهی نقل شده که بر اساس آن، طی یک حادثه، میلهای وارد پیشانی یک کارمند قطار میشود و آسیب زیادی به آن بخش وارد میکند. پزشکان موفق به نجات او میشوند اما به گواهی اطرافیانش در مییابند که او بعد از درمان و بازگشت به زندگی تا حد زیادی تغییر کرده است. مثلا آدمی که تا قبل از آن مودب و منضبط بود تبدیل به فردی بددهن و بیتوجه به قوانین شده. این اتفاق کمک زیادی کرد به تحقیق در زمینهی نقش بخش پیش پیشانی مغز. البته به این صورت نبود که تا قبل از آن هیچ تصوری از عملکرد این بخش وجود نداشته باشد و بعد ناگهان این ماجرا به شفافیت قضیه کمک کند اما از آنجایی که پروتکلهای اخلاق پزشکی اجازه نمیدهند که مشابه این اتفاق، آزمایشهایی انجام شود، مورد این کارمند قطار ارزش زیادی داشت.
آیا با دستکاری این بخش میتوان آن را تغییر داد؟ کاری مثل شستوشوی مغزی؟
من نمیتوانم دربارهی شستوشوی مغزی چنانکه باید و شاید نظر بدهم چون این مفهوم چنان آمیخته به مسائل غیرعلمی و تخیلی است که استفاده از کلمهی شستوشوی مغزی را در بحثهای علمی ناموجه جلوه میدهد. به نظر میرسد که مردم این اصطلاح را برای کسانی استفاده میکنند که قبلا یکجور فکر میکردهاند و حالا طرز فکرشان عوض شده است. بنابراین شخصاً ترجیح میدهم زیاد از این اصطلاح استفاده نکنم.
بدون توجه به این کلمه، آیا دانشمندان میتوانند بخشی از مغز را بهصورت هدفمند تغییر دهند؟
همانطور که گفتم ما تا حد زیادی میدانیم که کدام بخش مغز مسئول انجام چه کاری است و چه نوع اطلاعاتی را پردازش میکند و از این دانش هم در فرایندهای درمانی استفاده میکنیم. مثلا هنگام جراحی یک تومور یا درمان برخی ضایعات سعی میکنیم به آن بخشها آسیب وارد نشود. از قبل با بیمار صحبت میکنیم و به او میگوییم که ممکن است کدام بخش از مغزش آسیب ببیند و کدام عملکردهای بدنش احتمالا دچار مشکل خواهد شد اما این دانش آنقدر دقیق نیست که بتوانیم به اصطلاح خیلی تمیز و بدون وارد آوردن آسیب به بخشهای دیگر، به مغز دست بزنیم.
البته به صورت هدفمند میتوانیم برخی خاطرات را دستکاری کنیم اما اولا این کار از طریق جراحی و دارو ممکن نیست، دوما ما نمیتوانیم خاطرهای مشخص را پاک کنیم یا تغییر دهیم بلکه میتوانیم با دستکاری آن از طریق تکنیکهای روانپزشکی احساس بیمار را نسبت به خاطره تغییر دهیم.
اگرچه این کار از سوی همکاران روانپزشک انجام میشود اما ما هم آشناییهایی با این تکنیکها داریم و از طریق توضیح عملکردهای مغزی میتوانیم اطلاعاتی در اختیار روانپزشکان قرار بدهیم. میتوانیم بگوییم که مغز ما مثل خانهای است با پستو و طاقچه.
ذهنیاتی که دوستداشتنی یا کاربردی نیست به پستو میرود و یافتههایی که ارزشمند و پرکاربرد است روی طاقچه قرار میگیرد. ما میتوانیم به روانپزشکان کمک کنیم که برخی خاطرات را از طاقچه به پستو بفرستند. مثلا مادری که ۱۰ سال پیش شاهد مرگ فرزندش بوده است و نمیتواند این خاطره را از طاقچه بردارد و به پستو بفرستد میتواند از روانپزشکان کمک بگیرد اما به این معنی نیست که مرگ بچهاش را فراموش میکند یا تجربهای را که از این مرگ به دست آورده و مبنای برخی از قضاوتهایش شده، تغییر میکند؛ صرفا با استفاده از تکنیکهایی، حجم آزاردهندگی و اخلالگری این خاطره کم میشود.
اگر با جراحی، بخشی از مغز را که مختص ذخیرهی خاطرات است برداریم آیا قضاوتهای مبتنی بر آن خاطرات را هم حذف نکردهایم؟
چنین عملی خیلی انتزاعی به نظر میرسد! اینکه جمجمهی آدمی را باز کنیم، بخش مربوط به ذخیرهی خاطرات را از مغز او برداریم و بعد جمجمه را ببندیم و انتظار داشته باشیم که او بدون خاطرات به زندگیاش ادامه بدهد بیشتر شبیه فیلمهای هالیودی است. معلوم نیست که چنین آدمی بعد از این جراحی بتواند کارهای دیگری انجام بدهد.
چرا کسی باید خاطرات یک نفر را بردارد!؟ حتی اگر بر اساس فیلم های هالیودی پیش برویم قاعدتا این کار باید با هدف خاصی انجام شود اما کسی که چنین بلایی سرش میآید هیچ تضمینی نیست که بتواند هدف این جراحی را محقق کند. معلوم نیست چه آسیبهای دیگری میبیند و کدام عملکردهای دیگرش مختل میشود چرا که اعصاب مغز در هم تنیده شده. مثل یک جعبهی میوه نیست که ما موز و کیوی را جدا کنیم و سیب و پرتقال را جلوی مهمان بگذاریم! این کار بیشتر شبیه این است که همهی میوهها را با هم له کنیم بعد بخشی از این معجون لهیده را بیرون بیاوریم. دوم اینکه ممکن است خاطرهای جایی ذخیره شده باشد و تجربه و قضاوت حاصل از آن جایی دیگر باشد. به این ترتیب نمیتوان گفت که ما بخشی از خاطرات را همراه قضاوتها، تجربهها و احساسات حاصل از آن خاطره بر میداریم.
اضافه کردن اطلاعات هم به همین پیچیدگی است؟
از این هم پیچیدهتر است. اتفاقا میخواستم اشاره کنم که گیریم با جراحی، بخشی از مغز را برداشتیم، چه چیزی میخواهیم جای آن بگذاریم که دقیقا همان هدف ما را تأمین کند؟
مگر آن میله همین کار را نکرد؟ آیا نمیشود درست از همان الگو استفاده کنیم؟
ما نمیتوانیم این کار را تکرار کنیم، فکر میکنید همان اتفاق هم بدون ضایعه بوده؟ نه. شناخت ما از مغز به صورتیست که بتوانیم محتاطانه با آن برخورد کنیم. همین حالا برای درمان هم تا جای ممکن سعی میکنیم به بافت مغز دست نزنیم چون نمیدانیم بعد از آن چه چیزی ممکن است منتظر بیمار باشد.
الان در درمان بیماریهایی مثل صرع با انجام آزمایشهای تشخیصی بسیار حساس سعی میکنیم بخشی از مغز را که که تشدیدکنندهی بیماری است با جراحی اصلاح کنیم که این کار هم در موارد بسیار نادر انجام میشود. در این مورد ما فهرست بلند بالایی در اختیار بیمار میگذاریم از اتفاقاتی که ممکن است بیمار بعد از جراحی با آنها روبهرو شود، یعنی حتی در اقدامات درمانی این چنینی هم نمیتوانیم دقیق عمل کنیم.
باز هم میگویم، شما فکر کنید که ما به بخش احساسات بیمار دسترسی پیدا کردیم؛ حالا چطور میتوانیم فقط نقطهای را که مربوط به تعهد است بیرون بیاوریم و تازه، اگر این کار را کردیم چه چیزی میتوانیم به جای آن قرار بدهیم؟ موضوع جایگزینی بسیار پیچیدهتر از حذف است و به نظر، غیر ممکن.
شما در بخشی از حرفهایتان گفتید که مغز هم مثل سایر اعضای بدن یک سامانهی یکپارچه است و اگر بخشی آسیب ببیند بخشهای دیگر میتوانند وظیفهی آن قسمت را انجام دهند. آیا همین کارکرد، دست زدن به کارهایی مثل نابودی بخشهای مشخصی از مغز را مشکل نمیکند؟
قطعا همینطور است. احتمالا شما اطرافتان کسی را دیدهاید که به علت سکته یا ضربهی مغزی بخشی از عملکردهایش را از دست داده. در چنین مواردی مثلا میبینیم که نصف بدن بیمار لمس میشود یا دیگر توان راه رفتن ندارد. در چنین اتفاقاتی به خود اندامها هیچ آسیبی وارد نشده بلکه آن بخش از مغز که مسئول عملکرد اندام بوده آسیب دیده است. شما فکر میکنید چرا بسیاری از این افراد بعد از مدتی با انجام درمانهای حرکتی (فیزیوتراپی) بخش زیادی از تواناییشان را بازمییابند؟ آیا فیزیوتراپی بخشهای از بینرفتهی مغزشان را ترمیم میکند؟ نه این اینطور نیست. آن بخشها برای همیشه از بین رفتهاند.
اتفاقی که میافتد این است که بخشهای دیگر مغز شروع میکنند وظایف بخشهای از دسترفته را انجام بدهند. همین اتفاق میتواند در مورد خاطرات و تفکرات ما بیفتد. مغز عضو بسیار پیچیده و توانمندی ست و به همین میزان هم غیرقابلپیشبینی. به همین دلیل میگویم که درافتادن با آن و تأثیر گذاشتن رویش به این راحتیها (که در برخی فیلمها و داستانها نشان میدهند) نیست. علم هنوز فاصلهی بسیار زیادی با این کار دارد.
نظر شما